جدول جو
جدول جو

معنی گهر گسستن - جستجوی لغت در جدول جو

گهر گسستن
(سَ تَ)
مخفف گوهر گسستن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
گهر گسستن
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ رِ گِ رِ تَ)
کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است. (بهار عجم) (آنندراج) ، کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی:
هوا بر سبزه اش گوهر گسسته
زمرد را به مروارید بسته.
نظامی (از بهار عجم).
، کنایه از تشعشعو پاشیدن نور است:
از این سو زهره در گوهر گسستن
و از آن سو مه به مروارید سفتن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صُ کَ دَ)
مهر گسلیدن. قطع کردن مهر و محبت:
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
هم تو که خسته ای دلم مرهم جان خسته ای.
سعدی.
تا تو به خاطر منی کس نگذشت در دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایان یافتن بار. تمام شدن آن. برهم خوردن آن. شکسته شدن آن. خاتمه یافتن آن. رجوع به ’بار’ شود: دیگر روز چون بار بگسست خواجه بدیوان خویش رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). امیر مسعود چون بار بگسست خلوت کرد. (ایضاً ص 372). دیگرروز چون بار بگسست خالی کرد با خواجه و آن نامه ها بخواست. پیش بردم و بخواجه داد. (ایضاً ص 325). و رجوع به بارشکسته شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
نقض عهد. عهد شکستن. پیمان شکنی. مقابل عهد بستن: عهدمحبت گسستن، ترک همدمی و همنشینی کردن:
نگسسته عهد صحبت می از هوای باران
آری همیشه باشد برق آشنای باران.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ تَ)
معروف و مرادف کمر گشادن. (آنندراج). کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). گشادن کمربند از کمر:
غلطسنجان عامی دشمنانند
کمر در صحبت اغیار مگسل.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
- کمر کسی یا چیزی را گسستن، حشمت و قدرت وی را گرفتن. نشانۀ بزرگی و مقام را از وی بازستدن:
قدر تو چرخ را ربوده کلاه
حلم تو کوه را گسسته کمر.
ظهیرفاریابی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ کَ / کِ دَ)
مخفف گوهر شکستن. رجوع به همین مصدر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ شُ دَ)
مخفف گوهر سفتن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر گسستن
تصویر کمر گسستن
کمر گشادن: (قدر تو چرخ را ربوده کلاه حکم تو کوه را گسسته کمر)، (ظهیر فاریابی)
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه قطعه کردن گوهر با ضربات، خنده کردن خندیدن، از دست دادن دولت و جاه و مقام: چو بد گوهران را قوی کرد دست جهان بین که گوهر بر او چون شکست، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گوهر پاشد گوهر افشان، سخی جوانمرد، فصیح و بلیغ، ناصح واعظ، ابر بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ کردن گوهر در سفتن، سخن آفریدن گفتار نغز گفتن، قصه گفتن، ازاله بکارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار