پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است. (بهار عجم) (آنندراج) ، کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را به مروارید بسته. نظامی (از بهار عجم). ، کنایه از تشعشعو پاشیدن نور است: از این سو زهره در گوهر گسستن و از آن سو مه به مروارید سفتن. نظامی
کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است. (بهار عجم) (آنندراج) ، کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را به مروارید بسته. نظامی (از بهار عجم). ، کنایه از تشعشعو پاشیدن نور است: از این سو زهره در گوهر گسستن و از آن سو مه به مروارید سفتن. نظامی
مهر گسلیدن. قطع کردن مهر و محبت: از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خسته ای دلم مرهم جان خسته ای. سعدی. تا تو به خاطر منی کس نگذشت در دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم. سعدی
مهر گسلیدن. قطع کردن مهر و محبت: از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خسته ای دلم مرهم جان خسته ای. سعدی. تا تو به خاطر منی کس نگذشت در دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم. سعدی
پایان یافتن بار. تمام شدن آن. برهم خوردن آن. شکسته شدن آن. خاتمه یافتن آن. رجوع به ’بار’ شود: دیگر روز چون بار بگسست خواجه بدیوان خویش رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). امیر مسعود چون بار بگسست خلوت کرد. (ایضاً ص 372). دیگرروز چون بار بگسست خالی کرد با خواجه و آن نامه ها بخواست. پیش بردم و بخواجه داد. (ایضاً ص 325). و رجوع به بارشکسته شود
پایان یافتن بار. تمام شدن آن. برهم خوردن آن. شکسته شدن آن. خاتمه یافتن آن. رجوع به ’بار’ شود: دیگر روز چون بار بگسست خواجه بدیوان خویش رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). امیر مسعود چون بار بگسست خلوت کرد. (ایضاً ص 372). دیگرروز چون بار بگسست خالی کرد با خواجه و آن نامه ها بخواست. پیش بردم و بخواجه داد. (ایضاً ص 325). و رجوع به بارشکسته شود
نقض عهد. عهد شکستن. پیمان شکنی. مقابل عهد بستن: عهدمحبت گسستن، ترک همدمی و همنشینی کردن: نگسسته عهد صحبت می از هوای باران آری همیشه باشد برق آشنای باران. ابوطالب کلیم (از آنندراج)
نقض عهد. عهد شکستن. پیمان شکنی. مقابل عهد بستن: عهدمحبت گسستن، ترک همدمی و همنشینی کردن: نگْسسته عهد صحبت می از هوای باران آری همیشه باشد برق آشنای باران. ابوطالب کلیم (از آنندراج)
معروف و مرادف کمر گشادن. (آنندراج). کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). گشادن کمربند از کمر: غلطسنجان عامی دشمنانند کمر در صحبت اغیار مگسل. نظیری نیشابوری (از آنندراج). - کمر کسی یا چیزی را گسستن، حشمت و قدرت وی را گرفتن. نشانۀ بزرگی و مقام را از وی بازستدن: قدر تو چرخ را ربوده کلاه حلم تو کوه را گسسته کمر. ظهیرفاریابی (از آنندراج)
معروف و مرادف کمر گشادن. (آنندراج). کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). گشادن کمربند از کمر: غلطسنجان عامی دشمنانند کمر در صحبت اغیار مگسل. نظیری نیشابوری (از آنندراج). - کمر کسی یا چیزی را گسستن، حشمت و قدرت وی را گرفتن. نشانۀ بزرگی و مقام را از وی بازستدن: قدر تو چرخ را ربوده کلاه حلم تو کوه را گسسته کمر. ظهیرفاریابی (از آنندراج)
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)